جدول جو
جدول جو

معنی خرقه درانداختن - جستجوی لغت در جدول جو

خرقه درانداختن
(بَ سِ دَ)
خرقه از تن خارج ساختن بجهت شدت وجد و حال:
شاه فلک بین بصبح پرده برانداخته
پیر خرد بین بمی خرقه درانداخته.
خاقانی.
، خرقه از تن بیرون آوردن:
زاهد و راهب سوی من تاختند
خرقه و زنار درانداختند.
نظامی.
، معترف بگناه گشتن. (شرفنامۀ منیری) ، عاجز شدن و تسلیم کردن. (از ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) :
از تو یکی پرده برانداختن
وز دو جهان خرقه درانداختن.
نظامی.
، از هستی مبرا گشتن، مجرد گردیدن و از خودی بیرون آمدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرقه انداختن
تصویر خرقه انداختن
خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد
کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه افکندن
فرهنگ فارسی عمید
(خِ قَ / قِ دَ اَ تَ / تِ)
آنکه خرقه تسلیم کرده. کنایه از تسلیم محض:
مرغ پرانداخته یعنی ملک
خرقه درانداخته یعنی فلک.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
بخشیدن جامه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقرار و اعتراف نمودن بگناه. (برهان قاطع) (آنندراج) ، عاجز شدن و تسلیم کردن، از هستی مبرا گشتن. (برهان قاطع) (آنندراج) ، مجرد گردیدن و از خودی بیرون آمدن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا